❌هیچ گونه پست ارسالی در کانال قرار نمیگیرد❌
این کانال وابسته به هیچ گروه، دسته و حزب سیاسی نیست
توییتر: twitter.com/OPT_user
اینستاگرام: instagram.com/OPT_insta
دختره یه روز گیر داد که بریم خونه، به بابام معرفیت کنم، باورم نمیشد، بعد کلی اصرار رفتم، داشتم خودمو معرفی میکردم که یهو یه سیب برداشت پرت کرد طرفم، عین عابدزاده یه شیرجه زدمو گرفتمش برقو تو چشای دوستم دیدم بعدا بیرون گفتم موضوع چی بود؟ گفت بابا
لیونل مسی: من این رویا را داشتم تا به بارسلونا برگردم، اما وقتی به اتفاقات 2 سال پیش فکر کردم، نمیخواستم یکبار دیگر در چنین شرایطی قرار بگیرم تا آینده ام در دستان کسی دیگر باشد، میخواستم خودم برای آینده ام تصمیم بگیرم و این تصمیم را برای خودم و خانوا
نقاشی اول برای دختری بود که به گفتهی خودش خانوادهش اونو درک نمیکردن و اقدام به خودکشی کرد. لباس گشادی که تنشه، لباسیه که باید تو بخش روان بپوشه و دوستش نداره. اون گل تو جیبش هم، گلی هست که دوستش از باغچه
دیروز به شوخی به بابا و مامانم گفتم بیاین هممون باهم سم بخوریم و به زندگی پایان بدیم بعد امروز هرچی واسشون میارم بدون اینکه بخورن میبرن میذارن تو اشپزخونه یا تو سطل آشغال میریزن🥺😂
رفتیم مجلس خَتم تو روستا. صاحب مجلس، سیرابی گوسفند هایی که کشته بودن رو بار گذاشته بود که میل کنن/: همه ناراحت نشسته بودن و از خاطرات خدا بیامرزِ مجلس میگفتن که یه دفعه نوه ۸ ساله صاحب مجلس اومد وسط مجلس گفت چرا بوی خَر میاد🤦♂️😂
سال ۱۳۷۹ من ۸ ساله بودم. شرایط طوری بود که مدتی با بابام تنها بودیم و هرجا میرفت منو با خودش میبرد. یه روز تعطیلی بود من مشغول کارتون دیدن بودم، بهش زنگ زدن که بیا. هر چی بهم گفت پاشو بریم به هوای کارتون دیدن گفتم من نمیام، تا تو بری بیای من کارتونم