دیشب آخر وقت سوار تاکسی شدم. یه پسر ۱۹ بیست ساله با راننده که پیرمرد نحیفی بود سر کرایه ماشین جروبحث کرد. موقع پیاده شدن درب خودرو رو به شدت کوبید و رفت. پیرمرد هم قاطی کرد و فحش و فلان. وقتی به مقصد رسیدم، گفتم حاجی چرا انقدر حرص میخوری؟ من از طرف اون عذرخواهی میکنم. اینطور نری خونه؟ عصبانیتت رو نبری برای حاج خانوم؟ پیرمرد که در اوج عصبانیت مشخص بود جا خورده، یه نگاهی بهم کرد و گفت چشم. ممنون پسرم.
از زمان پیادهشدن تا رسیدن به خونه، مدام از خودم میپرسیدم چرا این حرفها رو زدم؟ اصلا چرا عصبی خونه نرفتنش برام مهم بود؟ راستش هنوز هم دارم بهش فکر میکنم. چرا؟!
»محرداد«
@OfficialPersianTwitter