یه اتفاق جالبی افتاد
مادرم رفته بود شهرداری برای گرفتن مجوز
برمیگرده خونه میبینه موبایلش نیست
میره شهرداری میبینه اونجا هم نیست
فکر میکنه ازش دزدیدن یا از کیفش افتاده
هرچی زنگ میزدیم بوق میخورد ولی کسی جواب نمیداد
خواست سیم‌کارت رو بسوزونه گفتم نکن، اگر دزدیده بودن همون اول خاموش میکرد. صبر کنیم فعلا
شب دوباره زنگ زدم دیدم یه آقایی جواب داد.
گفت گوشی شما افتاده بود تو تاکسی پدرم
چون کم‌شنواست متوجه صدای زنگ نشده بود. من که سوار شدم پیداش کردم ولی چون قفل بود نمیتونستم زنگ بزنم منتظر زنگ شما بودم
ساعت ۹ من از سرکار برمیگردم بیا بگیر.
پیش خودم فکر کردم چی براش بگیرم به عنوان تشکر؟ گفتم شاید پول ببرم بهتر باشه
۱تومن تراول گذاشتم تو پاکت بردم
با یه موتور قدیم اومد، گفتم: میخواستم برات شیرینی بگیرم ولی نمیدونستم چه مدلی و چه طعمی دوست داری، زحمتش گردن خودت. یه شیرینی بگیر به جبران اینکه کام ما رو شیرین کردی، بدون اینکه ببینه چیه و چقدره، خیلی لاتی دستمو آورد پایین، گفت این حرفا چیه، واسم دعا کن همین کافیه
گفتم گوشی من نیست، گوشی مادرمه، گفته شیرینی بگیرم برات وگرنه دعوام میکنه
گفت من مادر ندارم دعام کنه، حالا مادر شما، مادر ما
بگو دعام کنه
و قبل ازینکه چیزی بگم رفت
قلبم مچاله شد ازین همه مرام و لوتی‌گری
چقدر یه آدم میتونه عزت‌نفس داشته باشه
چیزی که خودم با میل خودم دارم بهش میدم رو حتی نگاه نکرد
همون گوشی رو میتونست ده برابر این پول بفروشه
خدا بیامرزه مادرتو
خدا نگهداره پدرتو
درس معرفت دادی به من

》شارژر《

@OfficialPersianTwitter